در جلسه معارفه نمایندگان استان تهران با یکی از سازمانهای دولتی، به هر نماینده دو عدد کارت هدیه به ارزش مالی 2.7 میلیون تومن جهت خرید اهدا شده...
در این روزها که مسئولین بهداشتی به رعایت فاصله اجتماعی تاکید می کنند جا دارد که صدا و سیما در این امر پیشگام باشد اما متاسفانه نه تنها فاصله اجتماعی را که فاصله شرعی را نیز رعایت نمی کند. در بسیاری از فیلم ها و برنامه های سرگرمی صدا و سیما مشاهده می شود که فاصله زن و مردم نامحرم به حدی است که گویا محرم اند! در برخی از برنامه ها هم گویا صدا و سیما به جد همچنان در حال اجرای سند 2030 است! درست است که زن و شوهر به هم محرم اند و می توانند با هم صمیمی باشند و مزاح کنند و .... اما اولا این حکم برای زن و شوهر شرعی و واقعی است و نه زن و شوهر فیلمی و تصنعی! ثانیا جواز انس و صمیمیت و بی تکلفی در روابط زن و شوهر به معنای جواز نمایش آن به دیگران نیست! ثالثا در برخی برنامه ها (مانند دورهمی) چه محمل شرعی وجود دارد که مجری مرد بدون رعایت هیچ حریمی با مهمان زن اینقدر صمیمی باشد و مزاح کند؟! مگر این روایت نبوی به گوش صدا سیمایی ها نخورده است که: مَنْ فَاکَهَ امْرَأَةً لا یَمْلِکُهَا حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَةٍ کَلَّمَهَا فِی الدُّنْیَا أَلْفَ عَامٍ فِی النَّارِ؛ کسى که با زن نامحرمی شوخى و مزاح کند در مقابل هر کلمه اى که بر زبان آورده باشد، هزار سال او را در آتش جهنم نگه میدارند. (ثواب الاعمال، ص 282)؟؟؟ نکته دیگر اینکه آیا صدا و سیما با این عظمت و گستردگی در برنامه های خود کارشناس مذهبی ندارد یا نمی خواهد داشته باشد! در نگاه خوش بینانه باید بگوئیم که مسئولینی که مسائل شرعی در این قبیل برنامه ها را رعایت نمی کنند جاهل اند و با مسائل شرع بیگانه اند و در نگاهی واقع بینانه اما باید بگوئیم که اتفاقا مسائل شرع را خوب می دانند اما به دلایلی (مانند الزام به اجرای سند 2030 و وجود نفوذی و خائن در این سازمان) باید برخی مسائل شرعی را رعایت نکنند! در پایان باید متذکر شد که مراجع و طلاب و هر کس که دل در گرو نظام و شهدا دارد نباید در برابر این بی بند و باری و خباثت فرهنگی سکوت کند و الا در قیامت در محضر خدا و شهدا و امام راحل پاسخی نخواهد داشت.
می گویند مهمانی می خواست از منزل میزبان خارج شود متوجه شد در بین راه چند سگ هست و ممکن است به او حمله کنند. میزبان گفت نترس و از روی مفاتیح دعایی را به او یاد داد و گفت هنگامی که با سگ ها مواجه شدی این دعا را بخوان و نگران نباش. دعا را فراگرفت و هنگامی که می خواست برود یک چوب هم به او داد. مهمان پرسید چوب دیگر برای چه؟ میزبان گفت این را هم احتیاطا داشته باشد چون سگ ها که عربی متوجه نمی شوند! اگر دعا افاقه نکرد با چوب از خودت دفاع کن. حکایت ما و خدا هم مانند حکایت مذکور است همه ما به خاطر ضعف در ایمان و اعتقادمان به خدا یک چنین چوبی همیشه در کنارمان هست!! آیت الله ناصری که با حاج آقا مصطفی رفیق بود خاطرات زیادی از او دارد. یکی از آنها این است که نقل می کرد که دیشب پدر (امام راحل) مرا صدا کرد و گفت ترس یعنی چه؟ گفتم مفهوم ترس روشن است تعریف نمی خواهد. فرمود آخر فردا می خواهم در درس این فرع فقهی (که سرباز اگر در میدان جنگ بترسد و فرار کند چنین و چنان) را توضیح بدهم ولی نمی دانم ترس یعنی چه! بله امام به خاطر یقینش به خدا ترس از غیر خدا در وجودش نبود. اگر ما به خدا ایمان داشته باشیم و به او توکل کنیم دیگر ترس از غیر او از وجودمان ریشه کن شده و به بالاترین درجه شجاعت می رسیم. در آیات و روایات بسیاری به این نکته رهنمون می شویم که اگر به وجود و حضور خدا توجه داشته باشیم اولا ترس از بین می رود و ثانیا تحمل سختی و مصائب نیز آسان می گردد. مثل تحمل ابی عبدالله هنگامی که شاهد تیر خوردن علی اصغرش شد و فرمود «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ»(اللهوف، ص 115)
آقای فرحزاد تعریف می کرد: یکی از تاجران ایرانی که همکاری مسیحی در اروپا داشت وی را دعوت می کند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام می کند. وقتی می آید او را می برد حرم و ضریح و جاهای مختلف حرم را برایش توضیح می دهد تا اینکه به پنجره فولاد می رسند و می پرسد این چیست؟ تاجر ایرانی می گوید کسانی که مشکلشون خیلی بالا می گیره و از همه جا ناامید می شوند می آیند اینجا و دخیل می بندند تا حضرت عنایت کند. برمی گردند هتل. همان شب تاجر اروپایی می خواهد از هتل خارج شود به دوست ایرانی خودش هم نمی گوید که کجا می رود و کی برمی گردد. می رود و فردا برمی گردد. دوست ایرانی و هتل دار خیلی نگرانش می شوند. از اروپا هم همسرش نیمه شب چند بار زنگ زده بود. وقتی ازش می پرسند که کجا رفتی؟ می گوید رفتم یک تکه پارچه خریدم و به پنجره فولاد دخیل بستم. بعد می گویند به خانواده زنگ بزنید که خیلی نگرانتون هستند. وقتی تماس می گیرد زنش می گوید دیشب پسر فلجمون نیمه شب خوب شده بود و بلند شده بود و هی می گفت رضا رضا. ازش پرسیدم چی شده؟ گفت یک آقایی آمد به من گفت پدرت شفایت را از من خواسته شما بلند شو. گفتم نمی توانم. فرمود بلند شو می توانی. و من بلند شدم. همسرش پشت تلفن می پرسد که چکار کردی؟ جریان را نقل می کند. زنش می گوید بلیت بگیر ما هم بیایم مشهد. می آیند و هم زیارت می کنند و هم مشرف به اسلام و تشیع می شوند!
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند* آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
قم، حرم حضرت معصومه. شب شهادت امام رضا ع. 97/8/17
آقای صدیقی (امام جمعه تهران) نقل می کردند در زمان میرازی شیرای بزرگ (صاحب تحریم تنباکو) حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی به نظرش آمد که فتوای میرزا خالی از اشکال نیست و با مبانی فقهی سازگار نیست. مطالبی نوشت و رفت که با میرزای شیرازی صحبت کند. در بین راه ملافتحعلی سلطان آبادی را می بیند. ملافتحعلی بی مقدمه به حاج آقا منیرالدین می گوید شما در باره فتوای میرزا اشتباه می کنید! فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی درست است. حاج آقا منیرالدین از اینکه ملافتحعلی از باطنش خبر داده بود متعجب می شود و می فهمد که او اهل دل و بصیرت است لذا از او می خواهد که نصیحتش کند؛ ابتدا ملافتحعلی استنکاف می کند و می گوید شما خود اهل علم هستید اما با اصرار حاج آقا منیرالدین یک نصیحت سه گانه به او می کند: خواندن زیارت هر روز عاشورا، تقید به نماز اول وقت و اینکه هر شب دو رکعت نماز برای همه مؤمنینی که از دنیا رفته اند و کسی برایشان نماز نخوانده است بخواند.
مؤسسه امام خمینی ره؛ بعد از نماز عشاء؛ به مناسبت ایام اربعین؛ یکشنبه 97/7/29
باسمه تعالی
استاد اخلاق جناب آقای مرتضی آقا تهرانی در جلسه حدیث کساء (روز بیست و چهار ذی حجه 1438) در محضر حضرت علامه مصباح نقل می کردند که یک بار که از امریکا آمدم خدمت آیت الله بهجت ره ایشان فرمودند با غیر مسلمان ها بحث می کنید برای اینکه مسلمان شوند عرض کردم بله و گاهی هم به نتیجه نمی رسیم و ناراحت هستم. ایشان گفت اگر به نتیجه نرسیدی همان کاری را بکن که مرحوم میرزا جهان گیر خان (که اصفهانی و همشهریتون هست) در اصفهان با مسیحی ها کرد. عرض کردم چه کردند؟ فرمودند: در یک مناظره ای وقتی آنها قانع نشدند ایشان گفت اگر خود حضرت مسیح بیاید و بگوید حق با من است قانع می شوید؟ آنها گفتند بله این کار را بکنید. ایشان گفتند اول هم کیشانتون را جمع کنید آنها هم جمع کردند و ایشان آمد و نمازی خواند و درخواست کرد که حضرت عیسی ع ظاهر شده و حق را بگویند و این اتفاق هم افتاد!
آقای آقا تهرانی ادامه دادند که آقای بهجت به ما توصیه فرمودند که ما هم این کار را بکنیم! و این انتظار بزرگی از ماست و اهل بیت هم چنین انتظاراتی از ما دارند اما آیا ما آمادگی داریم و در حد توانمان کار کرده ایم که بعد به خدا بگوییم خدایا ما وظیفه خود را انجام دادیم دیگر بقیه اش با تو؟
24 آبان سالگرد رحلت مرحوم علامه طباطبائی است. به همین مناسبت نکاتی را درباره آن عزیز عرض می کنم:
1. خانمش می خواست کربلا برود بنا به دلایلی نمی شود. علامه او را به یکی از اتاق ها هدایت می کند و می گوید هر وقت در اینجا زیارت عاشورا بخوانی ضریح را خواهی دید! 2. امام خامنه ای فرموده بودند هر شب برای علامه و برادرش سوره فتح را می خوانند و هدیه می کنند. 3. آقای مصباح به نقل از خود علامه: آیت الله بروجردی تحت فشار قرار می گیرد برای تعطیلی درس های علامه (مخصوصا پاورقی در نقد بحار علامه مجلسی نوشته بوده) به واسطه خادمش حاج احمد خادمی. پیام هم این گوئه بودن که من هم با فلسفه آشنایم شاگرد مرحوم جهانگیرخان قشقائی هستم اما اشکال کار این است که آن موقع استاد شاگرد را انتخاب می کرده اما الان درس شما عمومی و علنی است. در صورت صلاحدید غیر علنی کنید! علامه هم شفاهی و هم کتبی پاسخ می دهد که وارد حوزه شدم دیدم از چهار رکن: کتاب، سنت، عقل و اخلاق. خبری نیست جز فقه که بخشی از سنت و روایات است. لذا خواستم در سه حوزه دیگر یعنی تفسیر، فلسفه و اخلاق کار کنم. اخلاق را که امثال آیات امامی کاشانی و مهدوی کنی می آمدند بنا به دلایلی تعطیل شد اما آن دو بود. من در این خصوص تکلیف شرعی دانسته و وارد شدم اما مخالفت با شما را به عنوان ولی جایز نمی دانم اگر شما امر کنید اطاعت می کنم. یعنی به حجت نهی شما تعطیل می کنم. تفسیر را هم تعطیل کرده بودند تا جواب آیت الله بیاید. تا اینکه ایشان در پاسخ فرمودند به وظیفه خود عمل کنید. به فرمایش علامه مصباح فرق علامه طباطبائی با دیگران این بود که دیگران اتفاقی به علوم و تخصص هایی دست پیدا می کردند اما علامه طباطبائی حساب شده و با برنامه ریزی قبلی و برای اصلاح امور حوزه. ایشان یک ویژگی های وفردی داشتند و یک ویژگی های در ارتباط با دیگران. حیثیت یلی الخلقی و یلی الربی. 4. آقای دعاگو نقل می کردند یک بار منزل علامه رفته بودم شهید دکتر بهشتی هم آنجا بود و محضر علامه گفت اولین باری که درس شما آمدم اشکالی به ذهنم رسید چون مستمع بودم گفتم اشکال کنم بی احترامی می شود (علامه به لهجه ترکی و در مقام تجلیل گفت ایّ مستمع) بعد از جلسه درس آمدم و تا منزل با شما آمدم و اشکال کردم و شما با آرامش جواب مرا دادید. و تا آخر لحن سخنتان عوض نشد! 5. این جریان را هم قبلا از یکی از اساتید شنیدم که می گفت یک بار یک دانشجویی مقداری از المیزان را خوانده بود و اشکالاتی به ذهنش رسیده بود. آنها را در چند کاغذ می نویسد و به یکی از شاگردان علامه می گوید می خواهم علامه را ببینم و او را هم مستقیم وی را به درب منزل علامه می برد و مشاهده می کند که خود علامه در را باز کرد و خیلی گرم او را تحویل گرفت و وقتی برگه های اشکال را گرفت گفت چه خوب است شما المیزان را نقد می کنید! خلاصه بعد از این برخورد صمیمانه علامه وی به علامه می گوید می شود آن برگه ها را به من بدهید! می گیرد و همه را پاره می کند و می گوید هیچ اشکالی ندارم. 6. حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی مهدویراد، نویسنده، محقق و استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به عظمت عاشورا به ذکر خاطرهای از علامه طباطبایی(ره) در این باره پرداخت: این خاطره را آیتالله سیدان که خودشان از فضلای بزرگ حوزه هستند برای من به نقل از آیت الله وجدانی فخر بیان کردند که در یکی از روزهای عاشورا آیت الله وجدانی فخردر قبرستان حاج شیخ(قبرستان نو) در نزد علامه طباطبایی حضور داشتند و ایشان بسیار اشک آلود و غمناک بودند و فرمودند آقای وجدانی آیا میدانید امروز چه روزی است؟! و سپس میفرمایند:امروز روز بسیار بزرگی است که بر اهلبیت(ع) بسیار سخت گذشت و امروز همه هستی عزادار است و بر امام گریه میکنند و حتی جمادات هم بر امام حسین خون گریه می کنند ودر حالی که این سخنان را بیان میکردند سنگ کوچکی را از زمین بلند کرده وآن را دو نیم می کنند که ناگاه از وسط آن قطرات خون جاری می شود !
بسم الله الرحمن الرحیم
ششمین سفر کربلا و البته اولین باری بود که در ماه محرم آن هم به صورت فردی و تنها مشرف شدم. البته قرار بود که به عنوان روحانی کاروان عتبات دانشجویی در خدمت دانشجویان مازندران، مشهد یا کرمانشاه باشم؛ اما بنا به دلایلی که مهم ترین آنها بحث زمان رفت و برگشت و تداخل با درس های دانشگاه می شد نپذیرفتم و موفق نشدم که در خدمت آنها باشم؛ ولی بی میل هم نبودم که یک بار هم که شده تنهایی و تو حال خودم و خالی از تعلقات مسئولیتی مشرف به عتبات عراق شوم.
روز شنبه هفدهم مهر 95 ساعت حدود چهار عصر با وسیله شخصی خودم از دانشگاه (ملایر) به سمت مرز حرکت کردم. در خروجی شهر ملایر یک زوج جوان و طلبه که فکر می کردم با من هم مسیر باشند را سوار کردم. مقصدشان کرمانشاه بود. بعد از عبور از شهرهایی مانند نهاوند، کنگاور، صحنه، بیستون، حدود مغرب به کرمانشاه رسیدم و به اصرار آن زوج نماز و شام را در منزلشان ماندم و بعد به حرکت ادمه دادم و حدود ساعت ده شب به شهر ایلام رسیدم. در همان ابتدای شهر پارک تمییزی بود. مسجد خوبی هم داخلش بود که درش را برای زوار ابی عبدالله باز گذاشته بودند. هوا سرد بود. چند خادم افتخاری در همان مکان چادر زده بودند و زائران را راهنمایی کرده و با امکانات ساده ای مثل چای پذیرایی می کرند. یکی از آنها می گفت در مهران و مرز هوا حدود پانزده درجه بهتر می شود. شب را در آنجا سپری کرده و صبح بعد از نماز به سمت مهران حرکت کردم. مسافتش کمتر از نود کیلومتر بود. حدود ساعت هفت به آنجا رسیدم و ماشین را داخل پارکینگ گذاشتم و رسید گرفتم. هزینه هر شب نگهداری ماشین پنج هزار تومان. ده هزار تومان هم عوارض شهرداری از هر نفر می گرفتند. از آن نقطه تا ترمینال مرزی که حدود ده کیلومتر بود پنج هزار تومان کرایه دادم و وارد ترمینال شدم. در ترمینال هم شانزده هزار تومان خروجی به شعبه بانک ملی دادم تا اجازه خروج به ما داده شد. حدود ساعت هشت صبح در خاک عراق بودم. ون هایی در آنجا بودند که دو هزار تومان می گرفتند و زائران را تا گاراژ می بردند. به ذهنم رسید که ابتدا به زیارت کاظمین و سامرا مشرف شده و بعد به نجف اشرف و در نهایت به کربلا مشرف شوم.
با پانزده هزار دینار عراقی (که حدود چهل و پنج هزار تومان ما می شود. یعنی واحد پول آنها سه برابر واحد پول ما ارزش دارد) با یک ماشین مانند ون به سمت کاظمین حرکت کردیم و حدود ظهر به آنجا رسیدیم. وضعیت حجاب در بغداد یک دست نبود؛ بعضی خانم ها حجاب کامل داشته و برخی بد حجاب بودند و برخی هم بی حجاب اما هر چه بود در جلب توجه نامحرم و تبرج، به زن های بی بند و بار ایرانی نمی رسیدند! بگذریم. کمی غذای نذری که اطراف حرم توزیع میکردند خوردم و بعد مشرف به حرم شدم و نماز ظهر و عصر را در آنجا خواندم. خسته بودم و فکر نمیکردم اصلا حال زیارت داشته باشم و از این بابت نگران بودم؛ اما چارهای نداشتم چرا که از طرفی مکانی برای استراحت نبود و از طرف دیگر باید زودتر کاظمین را به مقصد سامرا ترک می کردم؛ به هر حال عنایت و لطف آن دو امام همام (حضرت موسی بن جعفر و حضرت جواد الأئمه؛ یعنی پدر و پسر امام رضا علیه السلام) با همه خستگی و عدم آمادگی جسمانی، شامل حالم شد؛ چرا که با خواندن اذن دخول، تحت تأثیر قرار گرفتم و احساس کردم که به کوچکی من نگاه نکردند و به بزرگواری و کرم خود رفتار کردند (که عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم). شیخ مفید و استادش ابن قولویه را داخل حرم و دو سید بزرگوار یعنی سید رضی و سید مرتضی را هم خارج حرم زیارت کرده و حدود ساعت دو عصر به سمت ترمینال حرکت کردم.
با شرایطی مشابه شرایط مهران تا کاظمین (از لحاظ ماشین و کرایه) از کاظمین به سامرا حرکت کردیم و حدود مغرب به زیارت گاه سید محمد (بردار امام حسن عسگری و عمومی امام زمان عج) رسیدیم. بعد از انجام زیارت و اقامه جماعت نماز مغرب و عشا به سمت سامراء حرکت کردیم و حدود ساعت نه شب آنجا بودیم. چند تا از جوان هایی که در ماشین با هم آشنا شده بودیم با ما انس گرفته و موجب طرح برخی مباحث اعتقادی و سیاسی شد. مقداری غذای حاضری همراه داشتم با هم خوردیم و در زیرزمین کنار سرداب غیبت استراحت کردیم. سامراء مکان بسیار غریبانه ای است! داخل ضریحش به ترتیب امام هادی علیه السلام و خواهرشان حکیمه خانم و فرزندشان امام حسن عسکری علیه السلام و مادر امام زمان عج یعنی نرجس خاتون دفن هستند. آثار انفجار مهیب حدود ده سال پیش هنوز به طور کامل ترمیم نشده است. صبح نماز را به جماعت خوانده و از سفره کریمانه ای که از طرف حرم برای زوار در نظر گرفته شده بهره بردیم.
به سمت نجف حرکت کردیم اما چون بعضی از مسافران سید محمد را زیارت نکرده بودند قرار شد که ماشین به همین منظور، مختصری در آنجا توقف کند. از این رو در این سفر دوبار توفیق زیارت این بزرگوار برای ما حاصل شد. معروف است که اهالی آنجا برای سید محمد و قسم خوردن به وی خیلی ارزش قائلند. شاید بتوان گفت شبیه همان احترام و ارزشی که ما برای حضرت ابالفضل العباس علیه السلام قائلیم. در هر صورت حدود ظهر ماشین در حسینیه ای قبل از نجف برای نماز و ناهار توقف کرد. بعد از صرف ناهار به مسیر ادامه دادیم و حدود ساعت چهار عصر به نجف اشرف رسیدیم. وارد حرم حضرت شدم و دنبال مدرسه آیت الله حکیم بودم (که در سفرهای قبلی یادم بود که به طلبه ها اجازه ورود و استراحت می دادند) که طلبه ای با عبا و کلاه آمد و خودش را معرفی کرد (شیخ رضا) و جویای احوال من شد و مدرسه آیت الله حکیم را به من نشان داد و وقتی دید بسته است گفت هنگام غروب باز می شود. نیز گفت در همین زیر زمین حرم مکانی برای استراحت هست و مرا به آنجا برد. ابتدا بنا داشتم که آن شب (که شب تاسوعاست) را نجف بمانم و فردا بروم کربلا ولی بعد که دیدم از طرفی شرایط برای اسکان و استراحت خیلی مساعد نیست و از طرفی هم شب تاسوعا است و بودن در کربلا لطف بیشتری دارد تصمیم گرفتم بعد از یک زیارت و اقامه نماز مغرب و عشاء بروم کربلا. بعد از زیارت و اقامه نماز مغرب و عشاء که داشتم از حرم خارج می شدم دوباره شیخ رضا پیدایش شد؛ گویی حضرت امیر او را فرستاده بود که هم مرا بدرقه کند و هم مشایعت! غذایی (نان و کباب) که داخل پلاستیک قرار داده شده بود به من داد و می خواست مرا ببرد که شام مفصلی هم بخورم که نپذیرفتم و گفتم مقداری چای کافی است. بعد از صرف چای در ایستگاه صلواتی داخل حرم از حرم خارج شدیم و قبور شیخ الطائفه و علامه بحرالعلوم که در مسجدی مجاور حرم مدفون بودند را نیز زیارت کردم. نزدیک وادی السلام عده ای می خواستند بروند کربلا که در بین آنها دوستان شیخ رضا بودند. من را به آنها معرفی کرد. اهوازی بودند و به هر دو زبان فارسی و عربی مسلط بودند و در کارگاه ترمیم ضریح حضرت امیر کار می کردند.
شیخ رضا بعد از مقداری همراهی خدا حافظی کرد و رفت. یکی از این همراهان اهوازی از کارش می گفت و در ضمن به انتفاضه شعبانیه 1991 اشاره کرد که سید صادق صدر را صدام از اقامه جمعه نهی کرده بود ولی او توجهی نکرد و به همین خاطر او را شهید کردند. بعد از شهادتش انتفاضه شروع شد و از هجده استان عراق، چهارده استان سقوط کرد؛ صدام احساس خطر می کند و از امریکا استمداد می کند و امریکا هم انتفاضه را سرکوب می کند و این ترمیم به خاطر آسیب هایی بود که در آن حملات به حرم وارد شده بود. وی می گفت یکی از خلبانانی که در آن ماجرا نقش داشته در خاطرات خود می نویسد که قرار بود حرم را بمب باران کنم؛ ولی همین که دوربین را به هدف تنظیم می کردم به جای حرم و گنبد دریایی از آب مشاهده می کردم و منصرف می شدم! و وقتی فاصله می گرفتم حرم و گنبد را مشاهده می کردم و دوباره می آمدم که شلیک کنم دوباره همان معجزه رخ می داد! این بود که منصرف شدم.
از عجایب این سفر این است که با هر کس که آشنا و هم صحبت می شوی می بینی که نورانیت خاصی دارد؛ یعنی عشق و حب اهل بین در اوست و همین عشق او را به این جا کشانده.
ماشین های زیادی به کربلا میرفتند چون شب تاسوعا بود. مسافت نجف تا کربلا حدود هشتاد کیلومتر است و کرایه ای حدود سه و نیم هزار دینار (ده هزار تومان ایرانی) می گیرند. این مسیر در تیرهای چراغ برق شماره گذاری شده است و تا رقم 1400 تمام می شود. حدود نیم ساعت دیگر در کربلا بودم. در خیابان های اطراف و نزدیک حرم ایستگاه های زیادی بود که از زوار با احترام و افتخار پذیرایی می کردند. شام را در یکی از این ایستگاه ها خوردم و دنبال جایی برای استراحت بودم که دیدم حسینه بزرگی هست مال اهالی حله (از استان بابل عراق). اجازه ورود گرفتم و کریمانه گفتند مانعی نیست. مکانی بود برای استراحت و پذیرایی از اهالی حله اما اگر جا بود افراد سایر شهرها و کشورها هم می توانستند استفاده کنند. فردی که متصدی آنجا بود خیلی کریمانه برخورد می کرد و یادم می آید که یک بار به وی گفتم که چطور از شما تشکر کنم و او هم گفت نزد امام رضا علیه السلام و معصومه سلام الله علیها مرا دعا کن. زبان حال و قال همه دیگرانی که به ایرانی ها خدمت می کردند چیزی بیش از این التماس دعا نبود! مشابه این برخورد را در کاظمین و نجف مکرر مشاهده کردم؛ یعنی وقتی یکی از اهالی آنجا متوجه میشد که من زائرم، به احترام زائر بودنم کاری از دستش بر میآمد انجام میداد؛ مثلا آدرس دقیقی می داد و یا کرایه نمی گرفت و می گفت در راه حسین ع است! و من شرمنده می شدم؛ هم شرمنده او و هم شرمنده ائمه علیهم السلام که این گونه مهمان و محب ناقابل خود را تکریم میکردند. ای کاش ما این مهمان نوازی را از آنها یاد میگرفتیم و مثلا زوار قم یا مشهد یا دیگر اماکن زیارتی را در حد خودمان تکریم می کردیم؛ نه اینکه پول و کرایه بیشتری از آنها بگیریم و سرشان کلاه بگذاریم!!
حدود ساعت ده بود که استراحت کردم به قصد اینکه قبل از اذان صبح در حرم حضرت ابالفضل باشم. الحمدلله موفق هم شدم. در طول این دو روز (تاسوعا و عاشورا) یک بار به حرم حضرت ابالفضل مشرف شدم و سه بار هم به حرم سیدالشهدا. نماز صبح تاسوعا در حرم حضرت ابالفضل علیه السلام و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء تاسوعا و نیز نماز صبح روز عاشورا را در حرم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. یعنی سعی می کردم قبل از اذان حرم باشم و تا یکی دو ساعت بعد از نماز هم می ماندم و بعد برمی گشتم به همان حسینه اهالی حله.
در حرم حضرت ابالفضل علاوه بر حضرتش، مادرش ام البنین هم زیارت می شود و در حرم ابی عبدالله نیز علاوه بر امام حسین علیه السلام، علی اکبر و علی اصغر و سایر شهدا و نیز حبیب ابن مظاهر و ابراهیم مجاب (از نوادگان حضرت موسی بن جعفر ع که معروف است در جریانی جواب سلامش را از امام حسین علیه السلام شنیده است) و قتلگاه زیارت می شود. در اولین باری که اذن دخول زیارت امام حسین را خواندم و وارد حرم شدم در گوشه ای ایستادم و به مظلومیت حضرت و اینکه همه چیزش را در راه خدا داد فکر می کردم؛ از همه عزیزانش تا جانش و بدنش؛ تا آنجا که حتی بدنش را هم با سم اسبان له کردند که اثری از حضرتش باقی نماند. همین فکر منقلبم کرد به حدی که حتی نه زیارت نامه را بتوانم ادامه دهم و نه حوائج خود و ملتمسین دعا را از حضرت بخواهم.
در اطراف صحن احادیث نورانی زیادی درباره اهمیت و ثواب زیارت امام حسین علیه السلام روی پارچه های سیاه رنگ نوشته شده بود که یکی دو تایش مناسبت بیشتری با حال و هوای من داشت. از جمله: الف. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ بَاتَ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع لَیْلَةَ عَاشُورَاءَ- لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُلَطَّخاً بِدَمِهِ کَأَنَّمَا قُتِلَ مَعَهُ فِی عَرْصَةِ کَرْبَلَاءَ؛ کسی که شب عاشورا نزد قبر حسین ع بماند خدا را آغشته به خونش ملاقات می کند به نحوی که گویی با حضرتش در کربلا شهید شده است. ب. ِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ ع فِی یَوْمِ عَاشُورَاءَ مِنَ الْمُحَرَّمِ- حَتَّى یَظَلَّ عِنْدَهُ بَاکِیاً لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ یَلْقَاهُ بِثَوَابِ أَلْفَیْ حَجَّةٍ وَ أَلْفَیْ عُمْرَةٍ وَ أَلْفَیْ غَزْوَة؛ کسی که در روز عاشورا از محرم، حسین ع را به حالت گریان زیارت کند با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ، خدا را ملاقات می کند. (وسائل الشیعة، ج14، ص: 477). ج. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِنَ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ص تَحْضُرُ لِزُوَّارِ قَبْرِ ابْنِهَا الْحُسَیْنِ ع فَتَسْتَغْفِرُ لَهُمْ ذُنُوبَهُمْ. (کامل الزیارات، النص، ص: 118)؛ همانا فاطمه دختر محمد ص برای زائران فرزندش حسین ع حاضر شده و برای گناهانشان طلب مغفرت می نماید.
سحر عاشورا خود را به حرم سیدالشهداء رساندم و منتظر فجر بودم تا شاهد عزاداری محبین اهل بیت در حرم باشم اما متاسفانه از بعد از نماز (حدود ساعت شش) تا حدود ساعت ده شاهد بدترین صحنهها بودم! شنیده بودم که در حرم حضرتش روز عاشورا قمه میزنند اما فکر نمی کردم این قدر طولانی و این قدر دلخراش. متعجب و متحیر شاهد بودم که دسته جات زیادی کفن پوش و قمه به دست وارد حرم می شوند و وقتی به صحن می رسیدند با ندای حیدر حیدر محکم به فرق سر خود می زدند و بعضی نیز زنجیرهای تیغی را محکم به پشت خود می زنند! این افراد یا از قبل قسمت پشت لباس خود را بریده بودند یا هنگامی که وارد صحن می شدند لباس خود را در می آوردند و زنجیر می زدند. و نکته عجیب دیگر اینکه اکثر این افراد از این صحنه ها (از خودشان و دوستانشان) عکس و فیلم می گرفتند. به تعبیر دیگر یک حالت کاملا نمایشی داشت. اکثرا وقتی در وسط صحن قرار می گرفتند بیشتر جو گیری می شدند و هیجانی و احساسی می شدند و گویی به وجد می آمدند و اصرار داشتند این خودزنی را به رخ دیگران بکشند! خبری از اشک و حزن و اندوه نبود مگر از عده کمی. تمام صحن خون آلود بود و نگران بودم که اگر از حرم خارج شود خون آلود شوم و نتوانم نمازم را بخوانم؛ لذا صبر کردم تا مراسم قمه زنی تمام شود. البته صدای جان سوز مقتل خوانی به زبان عربی و مستمعینی که منقلب می شدند را از بلندگوهای حرم می شنیدم و استفاده می کردم. کاملا بر عکس قمه زنان که کارشان وحشیانه و خلاف فطرت و تصنعی به نظر می رسید حزن و اندوه و تأثر مقتل خوان و مردمی که در پای منبرش ناله می زدند تا عمق جان را منقلب می کرد. نزدیک حدود دو ساعت قبل از ظهر دیگر بساط قمه زنی تمام شد و خدام، صحن را با پلاستیک هایی می پوشاندند تا مردم بتوانند در مکانی پاک نماز ظهر و عصر روز عاشورا را به جماعت بخوانند اما من که نیازمند تجدید وضو بودم باید از حرم خارج می شدم و می دانستم با این ازدحامی که هست که اگر خارج شوم امیدی به بازگشت نیست و همین طور هم شد و از نماز جماعت ظهر عاشورا در حرم محروم شدم. از حرم خارج شدم و تجدید وضو کردم و نماز ظهر و عصر را خواندم. الحمدلله اهتمام زیادی در خیابان های اطراف حرم برای اقامه جماعت مشاهده می شد. بعد از نماز که می خواستم به ترمینال بروم جهت بازگشت به مرز، یک دفعه مشاهده کردم عده ای زیادی لبیک یا حسین گویان با پای برهنه و هروله کنان به سمت حرم می روند. تحت تأثیر قرار گرفتم و حرکتشان باز بر خلاف جماعت قمه زن بسیار جان سوز بود. معمولا اهل فیلم و عکس گرفتن نیستم اما زیبایی حرکت مخلصانه این جماعت موجب شد که دقایقی از آن صحنه ها فیلم بگیرم. به قدری تعدادشان زیاد بود که نیروی انتظامی و خدام حرم هر از چند گاهی مقابل اینها دست می گرفتند و متوقفشان می کردند تا خدای نکرده از شدت ازدحام خودشان یا دیگر زائران را آسیب نزنند. شنیدم که اینها از روستایی به نام طویریج (که روی پرچمهای سبزشان هم نوشته شده بود) در ده کیلومتری کربلا هر سال حرکت می کنند و بعد از ظهر عاشورا خودشان را به همین حالت به حرم می رسانند و برمی گردند. به مطلب زیر درباره این جماعت توجه کنید:
"عزا یا عزاداری طویریج یکی از انواع عزاداری های مرسوم میان شیعیان عراق است. در این نوع عزاداری، عزاداران با پای برهنه از شهری که در نزدیکی کربلای معلا قرار دارد، حرکت می کنند و در حالی که هروله می کنند و با دست بر سر و صورت خود می زنند، خودشان را به حرم سالار شهیدان، أبا عبدالله الحسین (ع) می رسانند و پس از زیارتی کوتاه مدت که چند دقیقه ای بیشتر طول نمی کشد، محل را ترک می کنند. این مراسم قبل از نماز ظهر و عصر از منطقه طویریج آغاز شده، به گونهای که عزاداران نماز را در میانه راه و در نزدیکی خیمهگاه اقامه کرده و پس از خاموش کردن خیمههای آتش گرفته خود را دوان دوان و هرولهکنان به قبله عشاق حرم حسین بن علی علیهالسلام میرسانند. یک سال روز عاشورا مرحوم علامه بحرالعلوم با عده ای از طلاب شهر کربلا به منظور خوش آمد گویی و استقبال به سمت بیرون شهر می روند. هنگامی که دسته طویریج وارد می شوند، ناگهان طلاب و همراهان مرحوم بحرالعلوم می بینند که ایشان با آن عظمت و مقام، عمامه و عبا و عصا را کنار گذاشته و خود را در میان عزاداران و سینه زنان انداختند و به سر و سینه می زنند. طویریج که نام دیگر آن "هندیه" است نام منطقهای در 10 کیلومتری کربلاست که در زمان قیام حسینی محل قبیله بنیاسد بوده و عزاداران حسینی در کربلا به رسم دیر رسیدن این دسته در عصر عاشورا به کربلا، مراسم عزاداری خود را از این منطقه آغاز میکنند و تمام 10 کیلومتر را با پای برهنه و هرولهکنان لبیک می گویند. دلیل اینکه مرحوم آیت الله بحر العلوم ناگهان به سرو سینه میزنند دیدن حضرت مهدی با سرو پای برهنه در میان دسته عزاداری بوده است که ایشان با شناختن ایشان وقتی میبینند حضرت اینگونه عزاداری میکنند اینگونه مانند حضرت بر سر و سینه میزنند."
در هر صورت ای کاش قمه زنان و زنجیرزنان خشن، عزاداری سنتی و اصیل و مورد رضایت امام زمان عج را از این جماعت یاد می گرفتند. هیأت طویریج تمام شدنی نبود دیگر خسته شدم و به سمت ترمینال حرکت کردم. بین راه پذیرایی های فراوانی بود. در مناطقی که بسیار فقیر و محروم به نظر می رسیدند بهترین غذاها را کریمانه و با کمال افتخار در اختیار زائر قرار می دادند. ناهار خود را خوردم و مسیر زیادی پیاده روی کردم تا بالاخره به ترمینال ماشین ها رسیدم. هر چقدر جستجو کردم برای مهران ماشینی نبود لذا مجبور شدم به نجف بروم و از آنجا ماشین مهران را بگیرم.
حدود ساعت چهار نجف بودم و ماشین مهران را سوار شدم و هنگام نماز جایی توقف کرد و خلاصه حدود ساعت نه شب بود که به نزدیک مرز رسیدم. نزدیک مرز و کنار یک حسینه یک درجه دار عراقی ماشین را متوقف کرد و به زبان فارسی گفت آب و غذا و کباب و تریاک موجود است. با گفتن تریاک انبساط خاطری در جماعت ایجاد شد. غذا را خوردیم و دقایقی بعد به مرز رسیدیم و گذرنامه نامه ها مهر خورد و وارد ایران شدم. سوار ماشین شدم و هر مقدار که می توانستم می رفتم و هر وقت خسته می شدم در مسجدی که زائران هم در آنجا بودند استراحت می کردم. آخر الامر حدود ساعت دو عصر به قم رسیدم. بدین سان این سفر نورانی شش روز به طول انجامید؛ شنبه تا پنج شنبه؛ دو روزش رفت و برگشت داخل ایران و چهار روزش در عراق. هزینه هم حدود شش صد هزار تومان شد؛ صد و پنجاه هزار گذر (چون گذرم گم شده بود)، صد و پنجاه هزار ویزا، صد هزار تومان هزینه بنزین و گاز ماشین و پارکینگ و عوارض و خروجی، دویست هزار تومان هم کرایه های ماشین در عراق. یعنی هزینه های ایران دو برابر هزینه های عراق شد! خدا توفیق بده که انسان عمر و مالش را در این راه صرف کند. البته سفر کربلا جزو عمر انسان حساب نمی شود و هر درهم هم در این راه صرف شود میلون ها برابرش پاداش و برکت است. به این دو روایت توجه کنید: همانا خداوند در عوض کشته شدن امام حسین علیه السلام چهار خصلت به ایشان عطا کرد، شفا را در تربت او، اجابت دعا را زیر گنبد او و امامان را از ذریه او قرار داد و اینکه روزهای زائران او از عمر آنها حساب نمی شود.( وسائل الشیعه/ج14/ص537). نیز: عبدالله بن سنان میگوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم پدرت درباره انفاق در راه حج میفرمودند به هر درهمی که در این راه خرج کنی برای او هزار درهم حساب میشود. کسی که در مسیر زیارت امام حسین علیه السلام انفاق میکند برای او چیست؟ حضرت فرمودند: به هر درهمی که در این مسیر صرف میکند: هزار هزار هزار (تا ده مرتبه هزار را تکرار کردند) برای او حساب میشود و علاوه بر این رضایت و خشنودی خداوند و دعای خیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام برای اوست. (مکیال المکارم، ج 2، ص 414.)
عرایضم را با نکاتی چند در نقد قمه زنی به پایان می رسانم: 1. قمه زدن نزد بسیاری فقها جایز نیست چرا که مصداق اضرار به نفس و از آن بدتر وهن اسلام است. 2. ممکن است کسی بگوید من مقلد مرجعی هستم که قائل به جواز آن است پاسخ این است که امام خامنه ای ولی امر مسلمین است و حکمش نه تنها بر مقلدینش بلکه بر مقلدین سایر مراجع و حتی بر سایر مراجع هم لازم الاتباع است. 3. برخی (از جمله جماعت سید صادق شیرازی و پیروانش که معروف به تشیع انگلیسی هستند) به گونه ای با این مسئله برخورد می کنند که گویی قمه زدن واجب و یکی از ارکان تشیع است! 4. این قبیل افراد به عمل حضرت زینب علیها سلام استناد می کنند که از شدت تأثر از حالت عادی خارج شدند و سر به چوبه محمل و کجاوه زدند و خون از سر مبارکشان جاری شد. پاسخ ما این است که به فرض صحت این نقل (چون برخی معتقدند که اسرا بر شتران به محمل سوار بودند و محمل و کجاوه ای نبوده که حضرتش به آن سر بکوبند و نکته دیگر اینکه با تصرف ولایی امام حسین علیه السلام حضرت زینب کاری نمی کردند که داغ بچه ها زیاد شود و از طرف دیگر هم دشمن خوشحال شود) شما هم می توانید مثل حضرتش رفتار کنید؛ یعنی اگر از شدت تأثر از حالت عادی خارج شدید سر به جایی بکوبید. اما اگر این مقدار متأثر نشدید جایز نیست که کارهای تصنعی کرده و به خود آسیب بزنید. 5. نکته دیگر اینکه کدام عزادار و داغدیده ای را دیده اید که از تأثر و از خود بی خود شدنش عکس سلفی و فیلم بگیرد؟ یا به دیگران بگوید یا اجازه دهد که عکس و فیلم بگیرند؟ 6. نکته بعد اینکه بهتر نیست که شما این انرژی و توان و خون و قمه را علیه دشمنان اسلام و تشیع و قرآن به کار بگیرید؟ به این مطلب منقول از آقای رحیم پور ازغدی توجه کنید: "میگویند زمانی که روسها آذربایجان را گرفته بودند، روز عاشورا بیست تا سی هزار قمه_زن در خیابانهای تبریز تجمع کرده بودند، همانروز روسها عالم مشروطه خواه و مجاهد تبریز میرزا علی ثقه الاسلام تبریزی را گرفته بودند و میخواستند اعدامش کنند، در میدان مرکزی شهر این آخوند مجاهد را آوردند به دار بکشند، بیست هزار مرد هم در خیابانها، قمه میزدند، یکی رفت پیش قمه زنها گفت: شما که اینها را توی سر خودتان میزنید، من نمیگویم توی سر روسها بزنید ولی لااقل با همین قمه ها بیایید به میدان اعدام و پای چوبه دار که اینها ببینند بیست هزار آدم قمه به دست آمده و بترسند و ایشان را به دار نکشند، قمه زن ها گفتند: برو خجالت بکش، اباعبدالله را سیاسی نکن! نیز می گویند: یک زمانی بعد از کودتای 28 مرداد، انگلیس ها تو همین مشهد خودمان قمه توزیع کردند، سفارت انگلیس پول داد و قمه توزیع کرد بین عزاداران امام حسین، گفت بزنید توی سر خودتان ولی با ما کاری نداشته باشید!" 7. نکته دیگر اینکه اگر کسی نداند و رفتار شما در اهتمام به قمه و زنجیرهای تیغی را ببیند فکر می کند که اهل بیت علیهم السلام این کارها را میکردند و یا روایتی از آنها به ما رسیده که: هر کس قمه بزند یا دیگران را به قمه زدن تشویق کند یا در قمه زدن به آنها کمک کند و یا خود را به حالت قمه زن دربیاورد بهشت بر او واجب است!! در حالی که چنین نیست و آن عزیزان تأکیدی به دم (خون) ندارند و تأکیدشان دمع (اشک) است. روایت این است که: من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنة. کسی که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند یا بگریاند یا خود را به حالت گریه کن بزند بهشت بر او واجب است. 8. به نظر می رسد که شما در این کار دنبال انجام تکلیف الهی و جلب رضای الهی و خوشنودی امام حسین ع و امام زمان عج نبوده و نیستید بلکه شما دنبال یک کار جاهلانه و البته جذاب و پرشور هستید و کار شما یادآور خاطره حضرت آیت الله العظمی بروجردی است که وقتی به رؤسای هیئات گفت اگر شما مقلد من هستید باید بگویم که برخی کارهای شما از نظر من اشکال دارد و یکی از آنها در ادامه بلند شد و گفت ما یازده ما در سال مقلد شما هستیم و در این یک ما کاری با شما نداریم!! آری قمه زنان و زنجیرزنان آنچنانی دنبال پیروی از مرجع تقلید و حکم ولی فقیه و دستور اسلام نیستند و با این اوصاف اگر خود امام زمان هم تشریف بیارند و آنها را نهی کنند باز هم اگر بتوانند کار خودشان را می کنند! این جماعت شبیه همان هایی هستند که وقتی امام حسین علیه السلام در کربلا نصیحت می کرد هلهله می کردند تا سخن حضرتش به کسی نرسد اینها هم با این سر و صدا و جنجال و حرکات نمایشی و موهن عملا مانع از رسیدن حقایق اسلام ناب به گوش عالم می شوند چرا که وقتی می بینند اسلام در مهم ترین روز و در مقدس ترین مکانش این قبیل کارها را می کند از اسلام و تشیع منفر می شوند. نتیجه این می شود که ایندیپندنت تصویری از وضعیت زننده عده ای قمه زن که خون تمام سر و بدنشان را فراگرفته با عنوان عاشورا مقدس ترین روز شیعیان منتشر می کند و بدین سان اسلام هراسی و شیعه هراسی را به همه عالم تبلیغ می کند. 9. در پایان پیشنهاد ما به شما این است که اگر از این کار موهن خود نمی خواهید دست بردارید حداقل از انجام این کار در مقدس ترین مکان ها مانند عتبات عالیات و نیز در حسینه ها و هیئات و نیز به صورت علنی اجتناب کنید تا گناه تبلیغ علیه اسلام و تشیع متوجه شما نشود و در خفا هم اگر این کار را کردید از عکس و فیلم گرفتن از آن اجتناب کنید و یا اگر گرفتید آن را در رسانه ها و مخصوصا اینترنت قرار ندهید. 10. و آخرین نکته اینکه مراجع عظام تقلید باید توجه داشته باشند که در این خصوص تکلیف سنگینی به عهده دارند و نباید مسامحه کنند. اگر شما هم این کار را وهن و هتک شیعه می دانید سکوت نکنید و مانند امام خامنه ای حفظه الله در کمال شجاعت و حریت اعلام کنید تا دشمن نتواند از این امر که یکی از مقدس ترین های تشیع هست علیه تشیع بهره بردای کند.
خدا را شکر که یک بار دیگر زیارت عزیزترین بندگان خود مخصوصا ابی عبدالله حسین علیه السلام را نصیبم کرد. ان شاالله باز هم نصیبم و نصیب همه آرزومندها و محبین حضرتش بشود. و خدا در دنیا و آخرت دستمان را از دامن پر مهرشان جدا نکند.
سروش. مهر 95؛ 12 محرم 1438
باسمه تعالی
روضه های صادق و واقعی هست که خیلی هم جانسوز و اثر گذار است ولی مغفول مانده. به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1. اینکه حضرت زینب بعد از شهادت علی اکبر ع سریع خودش بر بالینش می رساند و بی تابی می کند اما در شهادت فرزندان خود اصلا از خیمه بیرون نمی آید که مبادا چشمش تو چشم برادرش بیافتد و برادر خجل شود! (امام خامنه ای هم به این روضه اشاره کرده است)
2. زهیر که ابتدا در مسیرش به عراق از حسین ع کناره گیری می کرد و به تشویق زنش بعد از آمدن پیک حسین عاشق حضرت شد، وقتی شهید شد زنش به غلام همسر کفن می دهد که برو مولایت را کفن کن او هم می رود و کفن نکرده بر می گردد و وقتی زن علت را می پرسد می گوید به خاطر اینکه دیدم مولای مولایم حسین بی کفن است! (این روضه را از حاج آقا مجتبی تهران ره از رادیو شنیدم و شنیدم که مستمعین چقدر بی تابی می کنند!)
ان شاالله تکمیل خواهد شد.
سلام حاج اقا سروش . چندى پیش در موسسه امام خمینى مزاحم شدم و دو سوال در خصوص انطباق کبیر بر صغیر و حادث و قدیم بودن زمان پرسیدم. در خصوص قدیم بودن زمان سوالى داشتم بخصوص دو مساله در مورد شیخ الرییس و ملاصدرا خواندم که قابل قبول نیستند.
1) در خصوص قدیم بودن زمان توضیحات خیلى خوبى فرمودید ، بعد از دیدار فکر مى کردم به صحبت هاى شما که منشاء سوالى شد، اگر زمان ذاتى قدیم است و ماده نیز قدیم هست و فاصله اى بین علت(خدا) و معلول(عالم مادى) نیست ، این مشابهه حرف ماتریالیست ها نیست؟ که مى گویند ماده ازلى بوده یا از شکلى به شکل دیگر تبدیل مى شود و بیگ بنگ صرفا مقطعى هست که ماده تغییر شکل داده؟ تنها تفاوتى که هست ما به خدایى جدا ناپذیر از ماده قائل هستیم ولى مادیگراها ماده را قائم بذات خود مى دانند.
2) سوال مربوط به بوعلى در مورد علت مرگ وى از قول شاگرد او (جوزجانى) هست که با شناختى که از بوعلى داریم تناقص اشکارى هست،
مستندترین گزارش از علت مرگ ابن سینا مربوط به ابوعبید جوزجانی شاگرد اوست که تا پایانِ عمر همراهِ او بود:
«زیادهروی در شهوات سرانجام جسم نیرومند شیخ را فرسوده کرد. هنگامی که علاءالدوله با تاش فراش میجنگید و ابن سینا همراه وی بود، بیماری قولنج گریبان شیخ را گرفت. شیخ از ترس آنکه مبادا در هنگام کارزار و فرار امیر زمینگیر شود و از همگامی با او بازماند، در یک روز هشت بار دستور تنقیه داد که در اثر زیادهروی رودههایش زخم شد. چون در کار درمان ورزیده بود، خویشتن را به داروهای مناسب اندکی بهبود بخشید اما علیل گشت زیرا از غذا پرهیز نمیکرد و از همنشینی با زنان دستبردار نبود. در نتیجه، بیماری قولنج وی گاهی زورآور میشد و زمانی تسکین مییافت تا آن هنگام که در رکابِ علاءالدوله بهسوی همدان رهسپار گردید.در این سفر، بیماریِ شیخ به شدّت گرایید و چون به همدان رسید، دانست که نیروی جسمانیِ خود را چنان از دست داده که دیگر از غذا و دارو کاری ساخته نیست. از این رو از درمانِ خویش دست کشید و گفت: «مُدبّرِ تنِ من، از تدبیر فرومانده و درمان بیفایده است».چند روزی بر این حال بود تا دیده از جهان فروبست. جسمش را در همدان به خاک سپردند. در آن هنگام پنجاهوهشت ساله بود»
منبع خدیو جم، حسین. ترجمه رساله اضحوبه (ص 24).
3) در مورد ملاصدرا هم مطلبى در خصوص شراب در اسفار اربعه ذکر شده که قابل قبول نیست و سوال برانگیز است:
قال الملا صدرا: قال الشیخ فی سبب شده الفرح فی شارب الخمر …أن الخمر إذا شُربت باعتدال ولدت روحاً کثیرهً معتدلهً فی الرقه و الغلظ شدیده النورانیه …) شیخ درباره شدت فرح درشارب خمرگفت:…همانا اگرشراب متعادل نوشیده شود وزیاده روی نشود باعث تولدروحی که دررقت معتدل میشود وایجاد نورانیت می شود
کل متن: قال الشیخ فی سبب شده الفرح فی شارب الخمر وشده الغم فی السوداوی اما الأول فلان الخمر إذا شربت باعتدال ولدت روحا کثیره معتدله فی الرقه والغلظ شدیده النورانیه وذلک هو السبب الأول وسببیته للفرح ان الروح إذاکانت کثیره معتدله ساطعه یستعد للانفعال من أدنى سبب من المفرحات فان المستعد للشئ یکفیه أضعف أسبابه مثل الکبریت فی الاشتعال فإنه یشتعل بأدنى نار لا یشتعل الحطب بأضعافها ولهذا یکثر فرح شارب الخمر حتى یظن به انه یفرح لذاته ولیس کذلک لان حدوث اثر لا عن مؤثر محال . الأسفار, الملا صدرا , ج1 ص160.
خیلى ممنون و سپاسگزارم ????
پاسخ ها: و علیک سلام
پاسخ 1) صرف شباهت با سخن باطل، موجب بطلان نمی شود. اشکال سخن آنها هم در همان آخرین مطلبی است که اشاره کردید یعنی قائم به ذات بودن ماده! قائم به ذات بودن در اصطلاح فیلسوف همان واجب الوجود بالذات و غنی مطلق است که فیلسوف اسلامی وحدتش را ثباتش را و تجردش را با براهین متعدد اثبات می کند.
2) به فرض صحت این سخنان درباره بوعلی (چون این احتمال هست که جوزجانی در بیان فوق مبالغه کرده باشد یا مترجم؛ یا حتی ممکن است در سال های بعد این مطالب به دروغ به عبارات جوزانی اضافه شده باشد. چون بوعلی مخالف زیاد داشته از عوام تا خواص، از غزالی گرفته تا فخر و ...) می شود درباره زیاده روی در شهوات گفت که زیاده روی امری نسبی است و ممکن است که مقدار معینی مباشرت با زنان برای فردی معتدل باشد و برای فردی دیگر زیاده روی؛ شبیه غذا خوردن. در عبارت فوق هم نیامده که بوعلی به صورت حرام به این امور می پرداخته. یا در ادامه می گوید از غذا پرهیز نمی کرده و از هم نشینی با زنان دست بردار نبود. خوب، خود بوعلی یک طبیب حاذق است و بهتر می داند که پرهیز از چه اموری لازم است و یا هم نشینی با زنان تا چه حد مضر است و تا چه مفید.
3) در عبارت فوق بوعلی در صدد بیان ماهیت کیف (از مقولات عشر) است و توضیح می دهد که مثلا برای کسی که شرب خمر می کند چطور انبساط خاطر حاصل می شود. شاید کلمه نورانیت انسان را به اشتباه بیاندازد که مقصود همان نورانیتی است که مثلا از اعمال عبادی حاصل می شود! در حالی که این طور نیست؛ بلکه مقصود همان انبساط خاطر و لذتی است که حاصل می شود. بنابراین جمله فوق صرفا یک توصیف و گزارش است. نه بوعلی و نه ملاصدرا با عبارت فوق نمی خواهند حسن شرب خمر را نتیجه بگیرند.
و الله العالم